از زندگانیم گله دارد جوانیم ... شرمنده ی جوانی از این زندگانیم
جوانی های استاد شجریان دارد می خواند :
خدایا به لوح و قلم سوگند به راز وجود وعدم سوگند
به آشفته حالی که در خاک است زند بوسه ها دم به دم سوگند
و من نمی دانم چرا هر وقت این اجرای تصویری استاد را می بینم بغض می کنم . نه به خاطر ِ خود ِ موسیقی ، شاید به خاطر گذر این همه ایام . برای اینکه شجریان جوان ِ توی تصویر حالا استاد ِ جا افتاده ی است که همتا ندارد در موسیقی .برای گرد ِ پیری که روی صورت استاد نشسته .
بله به خاطر گذر ایام . به خاطر رفتن این همه روز . این همه روزی که تصویرش مانده و خودش رفته .
فکر می کنم به خودم ، به پیری های خودم . چند سال دیگر زنده ام . ما حصل این زندگیم چی شده ؟ هیچی . من هیچی نیستم . به هیچ کدام از علایقم نرسیدم . استعدادهایم هدر شد . من مثل مرداب ماندم و گندیدم .
*چه همه این روزها حسرت بار می گذرد .
**به مرور بیشتر می شود این پست
امروز داشتم با خودم فکر میکردم جوونیم رفت بدون اینکه به چیزایی که میخوام برسم.کاش زودتر باقیمونده ی عمر هم بگذره.
نمی دانم این روزها صدای استاد است که می لرزد یا پرده گوش های من نخ نما شده اند!
معصومه خوبی؟کجایی دختر؟نگرانتم.بیا و بگو خوبی
معصومه،بیا و یک خبری از خودت بده.معصومه جان!
کجایی معصوم؟
سلام معصومه جان روزگارت خوش من از پرتابه اومدم. خواستم بهت بگم اگه خواستی مینیمال هاتو جایی غیر از وبلاگت بنویسی پرتابه به شدت توصیه میشه. به خصوص این که هیچ محدودیتی تو نوشتن نداری. پیشاپیش خوش اومدی به پرتابه
هی این صفحه رو باز میکنم و دست خالی بر میگردم ک دختر !
say something
شاید رسم آرزو داشتن را هم به ما یا ندادند... اونقدر بلند پریدیم که خودمونم جا موندیم...به قول زهرا سادات تو فیلم طلا و مس : خوشبختی یعنی دیدن چیزای کوچیک...
حفره های مرموز.............! ......... درود برای شما آرزوی پیروزی دارم... گرامی